4) دانشگاه ایرانی
مسئلهی ما با دانشگاه چیست؟
محمود ناصری
رشد علمی در ایران بعد از انقلاب اسلامی، بسیار چشمگیر بوده است؛ از توسعهی ظرفیت کمی مراکز تحصیلات تکمیلی تا تعداد کتب و مقالات علمی منتشر شده، که هنوز هم هر سال، از رشد مثبت برخوردار است. نتایج این توسعهی علمی، اکنون به وضوح در صنعت و شهرسازی و خدمات شهری و صنایع دفاعی و نظامی و هوافضا و... ظاهر شده و همچنین خود را در ادبیات مورد استفادهی مدیران در لایههای مدیریتی و سیاستگذاری کشور نشان میدهد. اکثر دانشآموزان با هدف راهیابی به دانشگاه درس میخوانند و اغلب دانشجویان در تلاشند تا تحصیلات تکمیلی خود را کامل کنند. این توسعهی علمی، به جامعه نیز شکل جدیدی داده و خانهها و محلهها و مراکز تفریحی و بازارها و بیمارستانها و... را به صورت مدرن شکل داده است. تفاوت معماری سنتی با معماری جدید، غذاهای سنتی با غذاهای روز، تفریحهای جدید با تفریح در گذشته و... کاملاً آشکار است.
توان اثربخشی علم جدید است که ما را جذب خود کرده است. کارآمدی فیزیک در شناخت جهان، توان مهندسی در ساخت سدها و پلها و تجهیزات و دستگاهها، قدرت پزشکی در درمان بیماریها، اثر ژنتیک در اصلاح بذرها و نژاد دامها، همچنین امکان فهم جامعه و توصیف وقایع با علوم اجتماعی و فلسفه است که موجب شده ما دانشگاه تأسیس کرده و به تدریس و تحصیل علوم جدید مشغول شویم. سابق بر این، مدارس علمیه در سرتاسر جهان اسلام، به منطق و فلسفه و فقه و کلام و طب و نجوم و موسیقی و ریاضی و هندسه و... میپرداختند و البته اینها به کار جامعه میآمدند و مسائل مردم را رفع میکردند؛ وگرنه مخاطبی برای یادگیری نمییافتند و فراموش میشدند. اما آنها از عهدهی کاری که علوم جدید انجام میدهند، بر نمیآمدند؛ لذا دانشگاه و مدارس جدیدی تأسیس شد تا این علوم جدید را آموزش دهند.
همزمان با خواست ما جهت فراگیری علوم جدید، برنامههای توسعه ظهور کردند؛ که یک دسته از شاخصههای میزان توسعهیافتگی، تحصیلات عالیه را در کشورها مورد سنجش قرار میداد. تعداد دانشگاهها، تعداد دانشجویان و اساتید، تعداد مقالات علمی، تعداد پتنتها و اختراعها، میزان مصرف بودجه در تحقیقوپژوهش و مانند آنها از جملهی این شاخصهها هستند. این بدان معنی است که دانشگاهها و دستاوردهای آن -یعنی دانش و فناوری- یکی از عوامل رشد و شکوفایی هر کشوری است و توسعهیافتگی کشور، بدان وابسته است. لذا ما نیز مانند سایر کشورها تمایل داشتیم تا با توسعهی دانشگاهها و مراکز پژوهشی خود، گامهای توسعه را سریعتر برداریم و از نتایج آن بهرهمند شویم.
افزایش تعداد صندلیهای دانشگاهها نیز، همواره یکی از شعارهای نامزدهای انتخابات ریاستجمهوری در ایران بوده است و دولتها نیز به این وعدهی خود عمل کرده و هر ساله، تعداد پذیرفتهشدگان در دانشگاهها را افزایش دادهاند؛ تا جایی که اکنون، تعداد پذیرش از تعداد شرکتکنندگان بیشتر شده است. پس از آن نیز، تعداد پذیرفتهشدگان در مقاطع کارشناسیارشد و دکتری هر ساله افزایش یافت. این روند را میتوان نوعی عمل سیاسی دانست. دولت، با مطالبهی افراد برای ورود به مراکز تحصیلات عالی مواجه بود و به این مطالبه پاسخ مثبت داد؛ فارغ از اینکه واقعاً چه تعداد نیروی متخصص در هر رشته و هر استانی بر اساس نیازهای کشور لازم است. البته نیازسنجیها و برنامهریزیها (خصوصاً) در برنامههای توسعه وجود داشته است اما مسئله اینجا است که تا چه حد این نیازسنجیها اصولی انجام شده و تا چه حد دولتمردان در افزایشها، به آن اعداد قناعت کردهاند. با افزایش تعداد دانشجویان، نیاز به اساتید بیشتری هم خواهد بود و این به نوبهی خود، منجر به استفاده از افرادی در مقام تدریس شد که شاید هنوز سطح علمی لازم را کسب نکرده بودند. یکی دیگر از تصمیمات سیاسی دربارهی دانشگاه، افزایش بودجهی پژوهش بود. برای بهبود شاخصههای توسعه، سهم پژوهش از تولید ناخالص داخلی بایستی افزایش مییافت. لذا دولت این بودجه را هر ساله افزایش داد؛ فارغ از اینکه دانشگاهها و مراکز پژوهشی، اکنون واقعاً به چه میزان بودجه نیاز دارند. در سال 90 شورای عالی علوم، تحقیقات و فناوری موظف شد در گزارشی مشخص کند که بودجههای پژوهشی در چه مواردی مصرف شدهاند. جالب آنجا بود که کمتر از نصف این بودجه تعیین تکلیف شد و مشخص نشد که مابقی در کجا صرف شده است.
در کنار این مسائل، بیاعتمادی دستگاههای اجرایی و صنایع تولیدی و خدماتی به دانشگاهها را باید مد نظر قرار داد. مدیران دولتی و صنعتی، علاقهای به تعریف همکاری با دانشگاهها و مراکز پژوهشی ندارند. آنها مشکلات خود را به اساتید (چه مهندسی و چه علوم انسانی) ارائه نمیدهند تا راهحلی دریافت کنند. صنایع نیز، سفارش ساخت دستگاهها و یا کار تعمیرات خود را به دانشگاهها واگذار نمیکنند و ترجیح میدهند از نمونههای خارجی و یا مستشاران غیرِایرانی استفاده کنند. همچنین مدیران سیاسی و فرهنگی و صنعتی و... دعوت دانشگاهیان را برای حضور در گفتوگوها و نشستها نمیپذیرند و حاضر نیستند اطلاعاتی از دستگاه تحت مدیریت خود، در اختیار دانشجویانی قرار دهند که پایاننامهای مرتبط با آن سازمان را در حال انجام دارند. دولت که خود بودجهی دانشگاهها را تأمین میکند، بدون توجه به اینکه این پژوهشها نهایتاً توسط کدام دستگاه یا صنعت تحت تکفل خود مورد استفاده قرار میگیرد به توزیع منابع میپردازد؛ گویا خود دولت نیز میداند که پژوهشها تا رسیدن به مرحلهای که به دردی بخورند، فاصلهی زیادی دارند.
دانشگاهی که پژوهشهایش مورد استفادهی دستگاههای اجرایی و صنعت قرار نمیگیرد و فارغالتحصیلانش را باسواد و کاربلد نمیدانند، مستعد سیاسیشدن و سیاسیکاری است. چراکه اگر یک استاد دانشگاه، انتقادی را بر سازمان یا نهادی مطرح کند، آن را نه برخاسته از علم و دانش وی، و نه کمککننده و رفعکنندهی مشکلات، بلکه سخنی جناحی و حزبی و با اهداف و اغراض سیاسی تلقی کرده و با آن نه از سر همدلی، بلکه از راه مخالفت و توجیه و پاسخگویی سیاسی برخورد میشود. در شرایطی که ذهنیت افراد و مدیران بیاعتمادی به علم و پژوهش دانشگاهی باشد، پژوهشهای آکادمیک، نه از سر دانش و تحقیق و دلسوزی، بلکه از سر مخالفت سیاسی فهم شده و رسانههای حامی دولت، سعی در انزوای آن و رسانههای مخالف دولت، سعی در تبلیغ نتایج آن علیه دولت مستقر خواهند کرد. در چنین شرایطی است که مدیران، دانشکدههای منتقد را تهدیدی علیه پست خود قلمداد میکنند و سعی در فاصله گرفتن از آنها خواهند داشت. رفتار سیاسی با دانشگاه از طرف دولت هم، این تلقی را تقویت میکند. مثلاً وقتی سازوکاری برای تعیین رئیس دانشگاه از درون خود آن وجود نداشته باشد و رئیس از طرف دولت برگزیده شود، طبیعی است که با جهتگیریهای دولت وقت هماهنگ شود و خود را با آن همراه کند؛ و از منتقدین اصلی دولت برای شرکت در نشستها و مناظرهها، دعوت نکند. اساتیدی که علیه دولت صحبت کنند نیز، از گرفتن مناسب در دانشگاه منع میشوند و نخواهند توانست بودجههای پژوهشی برای تحقیقات خود دریافت کنند. دولت نیز که همه چیز را از دریچهی سیاست میبیند، اگر رفتار یک دانشگاه را باب میل خود نداند، نارضایتی خود از آن دانشگاه را با کم کردن بودجهی آن نشان میدهد. بیوجه نیست که دانشگاههایی که حیث سیاسی بیشتری دارند، از نظر بودجه و امکانات در وضع بهتری در کشور قرار دارند تا آنهایی که جو سیاسی خاصی ندارند و اتفاقاتشان در رسانهها انعکاسی ندارد. همچنین دولتها برای سیاسی کردن دانشگاههایی که از نظر علمی در رتبههای بالایی قرار دارند، تلاش بیشتری میکنند.
دانشگاههای ایران اگر سیاسی است، به دلیل خواست اربابان قدرت و سیاست نیست بلکه ناشی از علمی نبودن خود آن است. درست است که سیاسیون میتوانند دانشگاه را به سمت سیاسیکاری سوق دهند اما نمیتوانند آن را سیاسی کنند. دانشگاههای ما که نمونهای از نمونههای مدرن اروپایی است، از زمان تأسیس نتوانستهاند علمی باشند و لذا به دام سیاست گرفتار شدهاند. دانشگاههای اروپا که در قرون وسطی تأسیس شده بودند، تا اواخر قرن هجدهم همچنان سنتهای مدرسی خود را حفظ کرده بودند و نظام آموزشی آنها، که بر اساس تعلیمات مسیحی و توسط کشیشهای کاتولیک پایهریزی شده بود، شبیه به دانشگاههای جهان اسلام و حوزههای علمیهی اسلامی بود. اما با تأسیس دانشگاه (هومبولت) برلین در سال 1810 میلادی، نظام آموزش عالی در اروپا تغییرات گستردهای کرد و دانشگاههای مدرنی در سرتاسر اروپا و آمریکا بر اساس این شیوهی جدید تشکیل شد. با فراگیر شدن این آموزشها، دانشگاههای سنتی اروپا نیز به مرور به این تغییرات تن در دادند. تأسیس مراکزی چون دارالفنون در ایران و سپس ایجاد دانشکدههای مدرن و نهایتاً تأسیس دانشگاه تهران، برگرفته از همین ایدهی جدید ظهور یافته در دانشگاههای آلمان بود؛ که به تعلیم علوم و فنون مدرن میپرداخت. با قوت گرفتن دانشگاههای آمریکا از اواخر قرن نوزدهم، ایدهی جدیدی برای دانشگاه فراگیر شد و موجب تأسیس دانشگاههای جدید در اروپا شد و دانشگاههای موجود اروپایی را تحتالشعاع خود قرار داد؛ بهطوریکه اندیشمندان، درصدد بازتعریف ایدهی دانشگاه در اروپا برآمدند.
اکنون ما با دانشگاهی روبهرو هستیم که تعداد زیادی دانشجو دارد. دانشجویانی که مشخص نیست برای چه بازار کاری آموزش دیدهاند و چه مهارتها و تواناییهایی دارند. بیکاری بالای تحصیلکردگان یکی از نتایج این توسعهی بیبرنامه است. محروم شدن سایر بخشهای اقتصاد از نیروی کار نیز از دیگر معضلات به وجود آمده است. با تمرکز صورت گرفته بر روی افزایش کمیت، کیفیت آموزشی تحتالشعاع قرار گرفته و در حوزهی علوم مهندسی، کتب بعضاً قدیمی و تئوریک است و خصوصاً در حوزهی علوم انسانی، منابع دست چندم و با ترجمههای غیردقیق است. این عدم کیفیت در خروجی دانشگاه، خود را در جامعه نشان میدهد بهگونهای که شهرسازی کنونی، بسیار آشفته و از نظر زیباییشناسی، زشت است؛ محصولات تولیدی کارخانههای داخلی، بیکیفیت و ناراضیکننده است؛ ترافیک شهری غیرقابل تحمل شده است؛ روندهای بوروکراسی در ادارات به هفتخان رستم میماند؛ بانکها تبدیل به غولهایی غیرقابل کنترل شدهاند؛ فساد در مدارس به حد نگرانکنندهای رسیده است؛ دستگاههای فرهنگی در برخورد با معضلات فرهنگی درمانده شدهاند. با وجود همهی این مسائل، از مدیر و اقتصاددان و جامعهشناس و متخصص تعلیموتربیت و معمار و شهرساز و... خبری نیست که تحلیلی از وضع موجود ارائه دهد یا راهحلی برای آن پیشنهاد دهد. در عصر کنونی، که علم و فناوری از مهمترین منابع قدرت به شمار میروند، تمامی کشورها، سعی دارند تا از این طریق علاوه بر دستیابی به قدرت اقتصادی و نظامی، امنیت خود را نیز تضمین کنند. اما توسعهی بیبرنامه و بدون فکر نهادها و سازمانهای مدرن اعم از اجرایی و تولیدی و صنعتی و ورزشی و... موجب شده تا بعضاً این پیشرفتها خود به تهدیدی برای نظام تبدیل شوند و دیر یا زود بحرانی اجتماعی ایجاد کنند.
کارآمدی و اثربخشی علوم جدید که در مدارس و دانشگاههای مدرن -که در دورهی قاجار تأسیس شدند- تدریس میشدند موجب گرایش جوانان به سمت این علوم شد؛ تا جایی که دیگر تحصیل طب و فیزیک و نجوم و ریاضی و هندسه و... در حوزههای علمیه کمکم به تعطیلی کشید و اکنون دیگر این موضوعات در هیچ حوزهای تدریس نمیشود. دانشگاهها علاوه بر رشتههای مهندسی و پزشکی، دارای رشتههای علوم انسانی و الهیات نیز بودند و ترویج این علوم جدید که دارای پیشفرضهای غیردینی هستند، خود منجر به شکلگیری دو جناح علمی در کشور شد. حوزههای علمیه این دانشکدهها را مردود میدانستند و سعی در مقابلهی با آنها داشتند. اما به مرور روحانیون نیز مجبور شدند برای اینکه بتوانند در جامعهی تحصیلکردهی امروز حرفی برای گفتن داشته باشند، به دانشگاه بروند و مدارک دکتری جامعهشناسی و روانشناسی و اقتصاد و... اخذ کنند. لذا در یک سیر تاریخی، رشد و توسعهی دانشگاهها منجر به کاهش نفوذ حوزههای علمیه در بین مردم و مدیران کشور شد. از یک طرف نیاز به علوم مهندسی و پزشکی وجود داشت و از طرف دیگر، ترویج علوم انسانی غربی تبدیل به معظلی برای جامعهی اسلامی شد.
علوم و فلسفه، یک درخت به هم پیوستهاند. اگر فناوری و تکنیک، میوهی این درخت باشد، علوم، شاخههای آن، فیزیک، تنهی آن و فلسفه، ریشهی آن است. اگر ما خواستار فناوریهای پیشرفته در جهت اعتلا و پیشرفت کشور و افزایش اقتدار و امنیت ملی هستیم، لازم است تا به علوم انسانی و فلسفهی غرب نیز بپردازیم و درخت علم جدید را در خاک بومی خود کاشته و آن را به باروری برسانیم. اگر ناگزیریم که همزمان علوم مهندسی و انسانی و فلسفه و الهیات غربی را مطالعه و تدریس کنیم تا بتوانیم بواسطهی پژوهش در آنها، راهی برای بومی و اسلامی کردن آنها بیابیم، پس باید بیندیشیم که چگونه دانشگاهی میتواند زمینهی این مهم را فراهم آورد. چراکه تا این علوم خصلت بومی پیدا نکنند، نخواهند توانست بحرانهای جامعهی کنونی ما را رفع کنند و خود منشأ مشکلات جدیدی خواهند شد. یکی از پیشزمینههای لازم برای این کار، برقراری ارتباط قوی و دوسویه در بین دانشکدههای مختلف است. اگر فیزیک و مهندسی بخواهد در ایران ریشه داشته باشد، باید زمینههای فلسفی آن بوسیلهی دانشکدههای فلسفه مهیا شده باشد و اگر علوم انسانی و فلسفه بخواهند پویا شده و پژوهشهای انضمامی کنند، باید از مسائلی که مهندسان در جامعهسازی با آن دست به گریبان هستند، شروع کنند.
لذا در این راه باید گامهایی را طی کنیم. اول اینکه بدانیم چرا دانشگاه داریم، دانشگاه از کجا آمده و تفاوت آن با سایر مراکز علمی سنتی ما چیست، اکنون چه نیازی به دانشگاه داریم، و اینکه وظیفهی دانشگاه در زمان اکنون چیست. سپس باید از چیستی دانشگاه سؤال کنیم، و سیر تاریخی شکلگیری دانشگاه مدرن و انواع دانشگاههای موجود در غرب و کارکردهای متفاوت هر یک از آنها در جامعهی غربی را بشناسیم. آنگاه میتوانیم به دانشگاههای ایران نظر کنیم و جایگاه و کارکرد آنها را از زمان تأسیس آنها پیگیری کنیم. تفاوت دانشگاه ایرانی با دانشگاه اروپایی و آمریکایی را تشخیص دهیم و تجربهی دانشگاههای تأسیس شده پس از انقلاب را بررسی کنیم. با طی این روند، خواهیم توانست وارد تحلیل ساختار درونی دانشگاه شویم و بر اساس تحولات و تغییرات جامعه، تحولات درونی جامعه را در حوزههای محتوا، ساختار آموزش و پژوهشی، نظام طبقهبندی دانش و چینش رشتهها و دانشکدها، ارتباطات علمی بین رشتهها و دانشکدهها، مکاتب فکری و نظری ظهور کرده در طی تاریخ همزمان با تحولات دانشگاه بررسی کنیم. این کار زمانی تکمیل خواهد شد که ابعاد اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اداری جامعه نیز در ارتباط وثیق با دانشگاه در نظر آورده شود و مشخص گردد که انواع دانشگاهها، چه نسبتی با هر یک از ابعاد جامعه برقرار میکنند و چگونه از جامعه، نیرو و بودجه و مسئله و اعتبار میگیرند و چگونه به جامعه در رفع مسائل کمک میکنند. آنگاه میتوان به انواع دانشگاهها در نسبت با جامعهی کنونی ایران فکر کرد و نسبت صحیحی بین دانشگاه با جامعه و سایر مراکز علمی و دینی طراحی نمود و بتوان امید داشت که دانشگاه بتواند وظیفهی اصلی خود را در قبال انقلاب اسلامی به انجام برساند.
- ۹۴/۰۵/۰۴